دریاچهی ارومیهم
اینقدر که قلبم نمکزاری تفتیده شده
و اگر به دادم نرسی
هیچ امیدی نمیماند!
من شاهد مرگ خودم بودم. من میتوانم تمام صحنههای این چند سال را توضیح بدهم. تمام صحنههای این جنایت را. تمام ضربههایی که به روح مقتولم وارد آمد را حفظ هستم. از من اعتراف بگیرید. مرا پای میز بازجویی بنشانید. از من ریز به ریز همه چیز را بپرسید. من برایتان با گریه خواهم گفت هر آنچه را که دیدهام. من خواهم گفت که روحم آزارش به مورچه هم نمیرسید ولی کشته شد. نگذاشتند خوب زندگی کند. من خواهم گفت تمام سختیهای که روحم زیر این ضربات مهلک کشید. من برای شما صحنهی قتل را هم توصیف خواهم کرد. من همه چیز را خواهم گفت. من به عنوان تنها متهم به قتل همه چیز را اعتراف خواهم کرد. به یقین، بار ِ این قتل روی شانههای سنگینی میکند و آخرش خواهم گفت که خودم او را کشتم.
مرا به دادگاه ببرید. مرا محاکمه کنید. ولی خواهشاً دادگاه علنی نباشد. من روی نگاه کردن در چشم مردم را ندارم. در دادگاهی غیرعلنی مرا محکوم کنید؛ به مرگ. مرا با پاهای لرزان پای چوبهی دار ببرید. طناب را به گردنم بیاویزید. زیر پای را خالی کنید. دست و پا که زدم کمی و بعد آرام شدم، بیاوریدم پایین. مرگم را تأیید کنید. مرا به دهان گور بسپارید. مرگ حق من است. من جنایت کردهام. دستهای من هنوز به خون روحم آلوده است. مرا لطفاً از این کابوس نجات دهید.
درباره این سایت